یاسین کوچولوی ما

شش تا هفت سالگی

1392/8/17 13:57
نویسنده : مامان
116 بازدید
اشتراک گذاری
یاسینم، بهار ۹۲ از راه رسید و ششمین سالروز تولدت را به ارمغان آورد. عزیز دلم، نازنینم، یاسین خوب و قشنگم، برایت سالهایی پر از خدا آرزو میکنم. با خدا بیاغاز، با خدا نفس بکش و با خدا همراه شو. سکان زندگیت را بدو بسپار و در کمال آرامش حرکت کن. میوه زندگیمان، دستانم را در دستان تو و علی جون میگذارم تا شادمانه بدویم و اکنون را دریابیم.
 

دیروز در مهدکودک جشن فارغ‌التحصیلی داشتید، پسرم از مهد کودک فارغ‌التحصیل شد در حالیکه مامانش هنوز فارغ‌التحصیل نشده است. و انشاالله هیچ وقت هم فارغ‌التحصیل نشود. بابا جون امروز برای ثبت نام کلاس اول به دبستان سروش رفته است. ثبت نامت انجام شد و در کلاس اول ابتدایی ثبت نام شدی. وای خدا جون یاسین ما کلاس اولی شد. چه شیرین و جذاب.

یاسینم، اولین ضربه زندگی بر سرت فرود آمد و منجر به چهار بخیه شد. تو کلاس سودابه جون وقتی میخواستی روی صندلیت بشینی،افتادی و سرت با میز برخورد کرد و وقتی کف دستت رو که برای تسکین دردت روی سرت گذاشته بودی نگاه کردی از وجود خون درون آن برآشفتی. پسرم زندگی پر از افتادنهاست،مهم چگونه برخاستن است، با شجاعت برخیز و درسهای زندگی را به نوبت بیاموز.

:-) راستی خاله جون تو وجودش ی نی نی داره و تو به زودی پسرخاله میشی. خدا جون تمام نی نی های دنیا رو به تو میسپرم . به فرشته‌هات بگو خیلی مواظبشون باشن.

چند وقت که خیلی روابطمون خوب شده و love که برا همدیگه میترکونیم. خدا جون به خاطرش تو رو شکر میکنم. ممنونتم. عاشقتم. دیوونتم. شبا با همدیگه بوس‌بازی میکنیم. بوس بازی اختراع من و اینطوری که اسم خوراکی‌ها و حیوونا رو میاریم و مثلا میگیم بوس خرسی، اونوقت با صدای اون حیوون یا خوراکی همدیگه رو میبوسیم و کلی میخندیم.

دیروز با همدیگه از مهد کودک که دو سال فراموش‌نشدنی رو در اونجا سپری کردی، خداحافظی کردیم. قرار شد یک ماه و نیم باقی‌مانده تا مدرسه رو شادمانه در کنار هم حالشو ببریم.

کیف و کفش و شلوار کلاس اولت رو تهیه کردیم. کم کم داری برای رفتن به مدرسه آماده میشی. این روزا وقت بیشتری رو با باباجون میگذرونی، با هم پارک میرید، دوچرخه سواری میکنی، خرید میرید و خلاصه پدر پسری حال میکنید. 

 یکشنبه 92/6/31 به همراه پسر گلمان به دبستان سروش رفتیم و در جشن کلاس اولی‌ها شرکت کردیم. جشنی به یادماندی برگزار شد که عمو مهربان و خاله رویا مجری آن بودند. شما گلهای زیبا برای مامان و باباهاتون شعر خوندید و بوس فرستادید. اشک شوق و خوشحالی چشمانم را مرطوب کرد. تماشای بالیدن فرزند، نعمتی است بزرگ و ستودنی. خداجون با تمام وجودم از اینکه دیدن این لحظه را عطایم کردی ممنونتم. خداجون ممنونتم. خدا جون پسر گلم رو به تو میسپرم. از آفت‌ها و دشمنی‌ها در امانش دار.

عسل نازنینم، نقاشیت فوق‌العادست و ریاضیت حرف نداره. ردیف دوم کنار معلمت (خانم عرب) میشینی. مدرسه رو دوست داری. چند روز  قبل که جلسه معلم با والدین بود، آخر جلسه اومدی تو کلاس و جلوی همه پریدی تو بغلم و از گردنم آویزون شدی و گفتی دوست دارم. با این کارت لحظه‌ای رو خلق کردی که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. تا ابد دوستت دارم. هم تو رو، هم علی جون رو. هر دو تون رو تا ابد دوست دارم.   

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله ناهید
17 آبان 92 12:50
یاسین جونم انقدر دوست داشتنی و مهربونی که همیشه دلم واست تنگ میشه واسه وقتی محکم میپری بغلم و بوسم میکنی و میگی خاله من عاشقتم