هشت تا نه سالگی
پسرم سال 94 از راه رسید، درحالیکه تو دانشآمور کلاس دوم ابتدایی هستی و من دانشجوی سال دوم دوره دکتری. هفته اول سال جدید را در شهر شمال (لاهیجان و چالوس)، روزهای خوب و بهیادماندنی را تجربه کردیم. جشن تولد امسالت با حضور تمام اعضای خانواده برگزار شد. هدیهای که امسال بیشترین شادی را برایت بهارمغان آورد، هدیه خاله ناهید یعنی اسکوتر بود. اتفاق تازهای که امسال در زندگیات افتاد این بود که دیگر خودت بهتنهایی به حمام میروی و هفتهای یکبار به خانه خاله جون میروی تا من بتوانم با خیال راحت به دانشگاه بروم.
چه شتابی دارد این زمان، پایان اردیبهشت ماه و آغاز تعطیلات تابستانیات از راه رسید. با هم به فرهنگسرای معرفت رفتیم تا برای کلاس زبان و کاراته یا ژیمناستیک ثبت نامت کنم، اما تو با هر دو کلاس مخالفت کردی. مثل پینوکیو میمونی و فقط دوست داری بازی کنی و کارتون تماشا کنی. کتاب داستانهای شکیل و جذابی برایت خریدم. ابتدا ذوق کردی اما علاقه زیادی به خواندنشان نشان نمیدهی. بههرحال راضی شدی که به همراه دوستت امیرعلی به کلاس زبان بروی. ابتدا بسیار ابراز علاقه کردی اما کم کم غر غرهایت شروع شد. بااینحال امیدوارم مانند مادرت بالاخره عاشق مطالعه و علمآموزی بشوی.
تابستان تمام شد و تو سه ترم زبان را به پایان رساندی. بزرگتر شدهای و عاقلتر و آماده برای ورود به کلاس سوم دبستان. به به بوی مهر میآید، بویی آشنا و دلانگیز، اما تو خوشحال نیستی، پینوکیو تعطیلات را ترجیح میدهد.