سه تا چهار سالگی
عزيز دلم، فروردين ۱۳۸۹ مادر شوهر خاله مريم رفت پيش خدا و ما تولد زيبايت را به جشن ننشستيم. قشنگم، نازنينم، عسلم چقدر زود سه ساله شدي و چقدر زود قلبمان را مالامال از خودت کردي.
تو اين سن لجبازيهايت شدت گرفت، گاهي کوچکترين کار بر خلاف ميلت منجر به زمان طولاني جيغ و فرياد و لجبازيات ميشد و ما دريافتيم که تو به اقتضاي سنت و براي نشان دادن استقلالت لجبازي ميکني. گاهي کلافه و درمانده ميشديم و از سختي برخورد با کودک شکوه ميکرديم اما تماشاي بزرگ شدنت، شيرينکاريهايت، درآغوش پريدنت، اظهار محبت کردنت و ... کافي بود تا بارها و بارها لب به سپاس بگشاييم و بگوييم خداي خوب و خوشگلمون چه لطف بزرگي کردي که به ما شيرينترين و عزيزترين فرزند را عطا کردي.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی